سرباز شماره 314

وضعیت:جامانده

سرباز شماره 314

وضعیت:جامانده

گریه ام انداخت...

گریه های بلند

پیر مرد گدا

زیر باران...

  • Seyed Bimazar

یک روز خدا

برای تحقیر

مسخ می کرد

و امروز

روشن فکر

  • Seyed Bimazar

ناگهان شاعری پریشان شد ، گریه گریه رسید تا باران

در خیالش دوباره می بارید ، روی لب های خیمه ها باران



در هیاهوی گرم و مبهم باد ، نیزه در نیزه عشق رفت از یاد

یک سبد گل میان دشت افتاد ، باد فریاد شد بیا باران



خط خون لحظه های تنهایی ، ابر ها مانده در معمایی

اینکه طوفان بی قرار غروب ، گریه های خداست یا باران



شب پایان و روز آغاز است ، فصل پرواز و عشق و اعجاز است

دفتر انتخاب ها باز است ، ابتدا عشق و انتها باران


شاعر افتاده در خیابانی ، که دو سویش به کهکشان وصل است

السلام علیک یا خورشید ، السلام علیک یا باران...




پی نوشت:حمید رضا برقعی



  • Seyed Bimazar

عجب از این عقل باژگونه که مارا 

در جست و جوی شهدا

 به قبرستان ها می کشاند...



سید مرتضی آوینی

  • Seyed Bimazar

هرطور حساب کردم

شانس اینکه

عاشقم شوی

صفر شد

کاش 

جبر و احتمال هم

دروغ گفته باشد..

  • Seyed Bimazar
  • Seyed Bimazar

اشک

عصاره حیات است

آنها که

گریه نمی کنند

شاید

مرده اند...

  • Seyed Bimazar