شهدا...

شهدا....

عاشقانه ترین دلنوشته های خدابودند

 در روی زمین..

برای ما....

زندگی یعنی....

بد جور نفس نفس میزد

زیر آتیش دشمن به سختی رفتم بالا سرش

پرسیدم:

من کجا و.......

از انقلاب خمینی

تا انقلاب درون

راهی بود

از شلمچه

تا شرهانی وسوسنگرد و حاج عمران

دهلران و فکه و دهلاویه

از طریق القدس

تا فتح المبین و والفجر وبیت المقدس

ومن....

خسته از مسیر خانه تا مسجد.....

پ.ن:دل شیر داشتند

سربازان خمینی...

اول شخص مفرد

نماز من...

دعای من....

خدای من....

کاش هیچوقت نمیفهمیدیم

صرف فعل را

یا لااقل...

همین‌اول شخص مفرد

پ.ن:شیطان...معلم ادبیات من!

بد قول

قول دادم....

که از تو ننویسم...

ببخش...

دلخوشم به همین بد قولی ها

یا مهدی....

این نفس

از همان اول

بی هوای تو باطل بود....

لطفا....

پاک کن این صورت مسله ها را....

عارفانه

عارفانه هایتان را

باخود ببرید

اینجا...

مدت هاست

بازارش کساد شده است...